نمیدانم چه میخواهم بگویم...

مثـــل آن مـــردابِ غمگینـــی که نیلـــوفر نداشت حــــال من بـد بود امّـــا هیـــچ کـــس باور نداشت!   خـوب می دانم که "تنـهـــــایی" مـرا دق می دهــد عشـق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت! «قیصر امین پور» نمیدانم چه میخواهم بگویم......ادامه مطلب

 

ازمـــن عبـــور میکنـــی و دم نمیـــزنی

                                     تنهــــا دلم خوش است که شـــایـد نــدیــــده ای...!

 

نمیدانم چه میخواهم بگویم......

گاهی یه چیزای کوچیکی تو زندگی هست که بزرگترین دلخوشی ما آدم ها هستن...

مثل همین کاکتوس کوچولوی نازی که دیروز عصر خیلی اتفاقی دیدمش و خریدمش...

خیلی خیلی دوسش دارم...آوردمش توی اتاقم...کنار خودم...حس خیلی خوبی بهم میده...

درسته تیغ داره...و عطر خاصی هم نداره...و تازه خیلی طول می کشه بزرگ بشه ولی...

یه جورایی خیلی بامزه و نازه...از ته ته ته دلم دوسش دارم...

نمیدانم چه میخواهم بگویم......

حال امشبم حال غریبیه...نمیدونم چرا درست وقتی همه چیو دارم فراموش میکنم...یه اتفاقی میفته همه چیو بهم میریزه... هنوزم نمیدونم چرا حالا... تو این مدتی که نبودم اتفاقات عجیبی برام افتاد که هنوزم باورم نیست... احساس سردرگمی عجیبی دارم... انگار یه جور بازیه...نمیدونم...اصلا ذره ای انتظارشو نداشتم... نمید نمیدانم چه میخواهم بگویم......ادامه مطلب

اعصابم به شدت داغون شده...همش دلم میخواد داد بزنم...بزنم یه چیزیو بشکنم... حس خیلی بدی دارم...کاش میشد بعضی ها رو خفه کرد... اصلا تا همین الانشم اشتباه کردم که جوابشونو ندادم... فک میکنن جوابی نداشتم که بدم... بعضی ها حرمت و احترام حالیشون نیس...باید به زبون خودشون باهاشون حرف زد... عیبی نداره... به نمیدانم چه میخواهم بگویم......ادامه مطلب

باور نمیکنم اما ... بعد از اینهمه مدت ... دیدمت ... چیزی حدود سه سال ، شاید کمی بیشتر ، از آخرین پیامی که برات فرستادم میگذره...دروغه اگه بگم فراموشت کردم و بهت فکر نکردم... میگفتند گذر زمان حلال مشکلات هست...ولی نبود... زمان گذشت اما زخم های من هرروز عمیق و عمیق تر میشن... آخرین حرفی که بهم زدی اعت نمیدانم چه میخواهم بگویم......ادامه مطلب

سلااااااااااااااااام به همه اونایی که همین الان دارن پستم رو میخونن ...

حالتون چطوره ؟؟؟ 

شبتون بخیر و خوشی باشه ...

حالا من که هیچی ... شما چرا بی خوابی زده به سرتون ...

 

نمیدانم چه میخواهم بگویم......

هعی...

همه یه روز تنهات میزارن...

فقط زمان و کیفیتش فرق میکنه...

یکی زودتر...یکی دیرتر...

هر کسی یه جوری...یه جایی ...یه روزی..درست وقتی اصلا انتظارش نداری...

یهو میره...

میره که بره...

و زندگی ما آدمها پره از این رفتنا...

پره از این دردها...زخم ها...گریه ها...بغض ها...

نمیدانم چه میخواهم بگویم......

میرن آدما....

از اونا فقط...

خاطره هاشون....

به جا میمونه........

نمیدانم چه میخواهم بگویم......

درون سینه ام دردیست خونبار

که همچون گریه میگیرد گلویم

غمی آشفته دردی گریه آلود

نمیدانم چه می خواهم بگویم...

نمیدانم چه میخواهم بگویم......